درباره وبلاگ

به وبلاگ ما خوش اومدين،لطفا از صفحات ديگر هم بازديد كنيد...
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 205
بازدید کل : 41216
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


كد موسيقي براي وبلاگ

سیمای عشق
دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 13:38 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

چه فرقیه بین اون کسی که دوستش داری با اون کسی که عاشقشی


اگه تو چشمای کسی که عاشقشی نگاه کنی خجالت میکشی و صورتت سرخ میشه


ولی اگه تو چشمای کسی که دوستش داری نیگاه کنی لبخند میزنی



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 13:38 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

میـــان هــر نفســی کـه می کِشــم

همهمـــــــــه ای ستــــــــــ

کــه از همــه پنهــــــان...

از تــــــو چـه پنهــــــان

میـــان هــر نفســی کـه می کِشــم

تــــــــــــــــــــــــو هستـــی!

کــه می کِشــم تــــــــو را

کــه می کشـــی مـــــــرا...!!



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 13:37 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

دستمال خیس آرزوهایم رافشردم همین سه قطره چکید:


با


من


بـــــــــــــــــــــــــــــــمان



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 13:36 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

نمیدانم که بودی یا چه بودی؟


ولی بی حرف قلبم را ربودی


نمیدانم که هستم یا چه هستم !


ولی هر لحظه در فکر تو هستم



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 13:35 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهموارۀ باران با دشت
برف با قلۀ کوه
رود با ریشۀ بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه‌ای با آهو
برکه‌ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانی است
شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل‌آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است…
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنج‌ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آن‌ها بزنی
مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است

از همه شیرینتر

عشق با تو فقط با تو



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 13:34 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

دوست دارم سایه باشم تا در آغوشت بگیرم

چشم دوزم بر جمالت زان رخ گیرا بسوزم

دوست دارم چشم زیبای تو را سیراب سازم

گر چه خود از تشنه کامی بر لب دریا بسوزم



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 13:33 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

میدانــی ؟!


بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !


بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !


بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دستــ نـخورده !


دیده ای ؟!


... ...
شنیده ای ؟!


بعضـــی ها بی نهایتـــ ــ ـند

 

مثل تو که تا بی نهایت عاشقت میمانم

 



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 13:33 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

دردهای پر التهابم را

در مزرعه ی نگاهت ، همدم خواهم کرد

و غروب های دلگیر جمعه را

به امید روزهای درپیش

به خواب خواهم سپرد

خورشید در چشمانت جاری

و ابرغمناک بهاری همسایه ات

خواهم بارید از اسمان نیلگون

تا طراوت بخشم

دل الودگی ات را...



دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:گفتم قبول, :: 13:28 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

گفتم بمون گفتی نمیشهگفتم قبول
گفتم از رفتنت بگوگفتی نمی شودگفتم قبول


گفتم ...

نه، تو گفتی منطقی باشو من باز گفتم قبول


پس


به منطقم گفتم نبودنش را باور کن گفت قبول


به دستم گفتم جای خالی دستانش را حس کن گفت قبول


به چشمم گفتم به ندیدنش عادت کنپر اشک گفت قبول


اما این را تو بگو


به دلی که عاشق کرده ای چه بگویم؟


تنها همین را تو بگو


...................................



یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 13:31 ::  نويسنده : sajjad&zahra        

 

 
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سراسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه ;

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.  
 
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

 

 

 

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

 

 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند...