آخرین مطالب نويسندگان
|
سیمای عشق
وقتی تو پیروز می شی من با غرور به همه میگم: هی این دوست منه!!!!
ولی وقتی می بازی کنارت میشینم و میگم: هی من دوست توام!!! سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 13:40 :: نويسنده : sajjad&zahra
وقتي خواستم زندگي كنم راهم را بستند
وقتي خواستم ستايش كنم گفتند خرافات است
وقتي خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است
وقتي خواستم گريستن گفتند دروغ است
وقتي خواستم خنديدن گفتند ديوانه است دنيا را نگه داريد ميخواهم پياده شوم سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 13:36 :: نويسنده : sajjad&zahra
اكنون تو بامرگ رفته اي و من اينجا تنها به اين اميد دم ميزنم كه با هر نفس گامي به تو نزديك تر ميشوم
اين است زندگي كه با هر نفس ما را به مرگ نزديكتر ميكند سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : sajjad&zahra
وقتي كبوتري شروع به معاشرت با كلاغها ميكنه پرهاش سفيده اما قلبش سياه
اينه هم نشيني با بدان
اگر قادر نيستي خود را بالا ببري همانند سيب باش تا با افتادنت انديشه اي را بالا ببري
بر سه چيز تكيه نكن غرور دروغ عشق
انسان با غرور ميتازد با دروغ ميبازد و با عشق جان ميسپارد
برايت دعا ميكنم كه اي كاش خدا از تو بگيرد هر آنچه را كه خدا را از تو ميگيرد
سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : sajjad&zahra
بسم تعالي من يك دختر هجده ساله ام كه به خوبيها و ذيبايي ها عشق ميورزم زندگي را زيبا ميدانم و عشق را ثمري مقدس كه از محبت ميرويد. روذي دچار اشتباهي بزرگ شدم و اين اشتباه بزرگ را تا يك سال با خود داشتم و حتي پس از آنكه به اين خطا پي بردم آنرا اصلاح نكردم من با پسري ايجاد دوستي كردم كه اولين رابطه من با جنس مخالف بود به دليل كنجكاوي و يا حتي عقب نماندن از دوستاني كه هر كدام با پسري دوست بودند به اين رابطه اي كه جز تباهي سودي نداشت ادامه دادم تا زماني كه عشق من تبديل به نفرت و عشق او تبديل به جنون شد. من به او بد كردم و او در آستانه ي تلافي من او را رها كردم و قلب مملوء از عشق و عطوفت او را شكستم.او به اميد ازدواج تن به اين دوستي داده بود ولي من… او مرا دوست داشت ولي من... اما حالا كه عشق او فروكش كرده و جنون جاي آن عشق پاك را گرفته اوطالب دو چيز است :با من بودن و زندگي با مني كه دوستش ندارم يا اينكه اگر مال او نشدم بي او زندگي خوشي نداشته باشم . اكنون من همان حالي را دارم كه او پس از جدايي از من داشت دلم هواي زنده نبودن ميكند ديگر نميخواهم نفس بكشم چندين بار دست به خودكشي زدم اما جراءت ندارم وقتي كه ميدانم قرار است زندگي من به دست كسي كه زماني همه كس من بود داغون شود زنده ماندن را چه سودي ست. من دل او را شكستم ولي او ميخواهد من در خانواده جايي نداشته باشم. گاهي كه در خيابان راه مي روم مدام به پشت سر نگاه ميكنم كه نكند قصد جانم را كرده باشد شبها خوابهاي پريشان ميبينم از زندگي خوف دارم ترس تمام وجودم را قرا گرفته … من خود را در پس جاده اي خوف برانگيز و سياهي كه انتها ندارد ميبينم.
جمعه 16 دی 1390برچسب: عالم خیال, :: 23:54 :: نويسنده : sajjad&zahra
برای تو می نویسم ؛
برای تو که بی صدا از پس لحظه های زندگیم گذشتی بدون آنکه بدانی چنان مرا مجذوب خود کردی که پس از رفتنت در دریای جنون غوطه ور شدم . با تمام وجود عشق را احساس کردم و تو را در عالم خیال و در قصر آرزو هایم با خود همراه کردم. در آن لحظات احساس بی نیازی می کردم ، بی نیازی از همه چیز و از همه کس. چنان در خودم گم شده بودم که فراموش کردم در عالم خیال سیر می کنم . با خودم فکر کردم که چگونه در واقعیت زندگی کنم؟ حتی تصورش هم دردناک بود ولی چاره ای نبود ؛ چون تو نبودی تا با دستهای پر محبتت به رویاهایم جامه ی حقیقت بپوشانی و امید را به من هدیه کنی. هنوز هم درد دوریت را با پرسه زدن در عالم خیال تسکین می دهم و بی صبرانه منتظرم تا بیایی و با من همراه شوی تا دست در دست هم قصر خیال را ویران کنیم و آن را به واقعیت تبدیل کنیم ... جمعه 16 دی 1390برچسب:به دلهای شکسته, :: 23:50 :: نويسنده : sajjad&zahra
خداوندا! به دلهای شكسته
به تنهایان در غربت نشسته به آن عشقی كه از نام تو خیزد
بدان خونی كه در راه تو ریزد به مسكینان از هستی رمیده
به غمگینان خواب از سر پریده به مردانی كه در سختی خموشند
برای زندگی جان می فروشند همه كاشانه شان خالی ز قوت است سخنهاشان نگاهی در سكوت است به طفلانی كه نان آور ندارند ـ
سر حسرت ببالین میگذارند به آن « درمانده زن » كز فقر جانكاه ـ
نهد فرزند خود را بر سر راه بآن كودك كه ناكام است كامش
ز پا میافكند بوی طعامش به آن جمعی كه از سرما بجانند
ز « آه » جمع، « گرمی » میستانند به آن بیكس كه با جان در نبرد است
غذایش اشك گرم و آه سرد است به آن بی مادر از ضعف خفته ـ
سخن از مهر مادر ناشنفته به آن دختر كه نادیدی گناهش
عبادت خفته در شرم نگاهش به آن چشمی كه از غم گریه خیز است
به بیماری كه با جان در ستیز است به دامانی كه از هر عیب پاك است
به هر كس از گناهان شرمناك است ـ دلم را از گناهان ایمنی بخش
به نور معرفت ها روشنی بخش
|
|||||||||||||||||
|